چگانه گویی

خداوند عشق را برای ستودن چشمان زیبایت آفرید
و گل سرخ را برای نمایش سرخی لبانت
و تاریکی شب را نشانی از سیاهی چشمانت 
و زلالی دریا را به زلالی دل تو
و مرا آفرید برای شناساندن عشق به من
و سکوت را آفرید برای آرامی دل عاشق من
و اینک تورا مانند پروردگار می ستایم


دوستت دارم ، تولدت مبارک بهترین دختر دنیا






جانگولک
۱۹ مهر ۹۴ ، ۲۳:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر



ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺁﺧﺮﺵ ﭼﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ...


ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﻃﻔﯽ 

ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻗﯿﺪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ

ﺑﻌﺪ ﯾﮏ ﮐﻢ، ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﮐﻢ 

ﻏﺼﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺭﻭﺩ...

ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﻧﻪ ، ﻭﻟﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰ ﻫﺎ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ

ﺑﻌﺪﺵ ﻻﺑﺪ ﻃﺒﻖ ﻧﻈﺮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﻋﻠﻮﻡ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺍﻭﻝ

ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻧﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﯾﮏ

ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﻌﻘﻮﻝ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ 

ﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ "ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﻋﺸﻖ " 

ﻭ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﻣﺎﻟﯽ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ ﺍﺵ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﯿﻢ

ﺑﻌﺪﺵ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ

ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ، ﻗﻮﺭﻣﻪ ﺳﺒﺰﯼ ﻣﯽ ﭘﺰﻡ ، ﺟﺮﯾﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ

ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻏﺶﻏﺶ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ 

ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺖ ﮔﻞ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺮﯼ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻫﻨﺪﯼ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻤﮑﺎﺭﺕ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﻭ ﻏﺶ ﻏﺶ

ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ

ﺑﻌﺪ ﺗﺮﺵ ﻫﻢ ﻻﺑﺪ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ

ﺑﻌﺪ ﻫﯽ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﻢ

ﻣﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﻭ ﮐﻼﺱ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ ،

ﺑﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮐﻪ ﻻﺑﺪ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍﻣﺒﺪ ﺍﺳﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ

ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﻬﻤﺎﻥ ﺧﻮﺵ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ ﻭ ﺍﺻﻼ ﻫﻢ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻢ

ﺗﻮ ﻫﻢ ﺣﺘﻤﺎ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﮐﻼﺱ ﮊﯾﻤﻨﺎﺳﺘﯿﮏ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ 

ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺯﻧﺖ ﺗﺎﮐﯿﺪ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﻭﺩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺑﭽﻪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮﻫﻦ

ﻫﺎﯼ ﭼﯿﻦ ﺩﺍﺭ ﺭﻧﮕﯽ ﻣﯽ ﺧﺮﯼ ﻭ ﻋﯿﻦ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ ﯾﺎ ﻧﻪ

ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ...؟ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ

ﺑﻌﺪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ

ﭘﺴﺮﻡ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪﺵ ﺍﺯ ﺭﺍﻣﺒﺪ ﯾﮏ ﺟﻮﺟﻪ ﺗﯿﻐﯽ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﻣﻈﻔر

ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﯾﮑﻬﻮ ﯾﮏ ﺑﻤﺐ ﺗﻮﯼ ﺳﺮﻡ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ...!

ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺳﻢ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﺘﺎﻥ ﻣﻈﻔﺮ ﺑﻮﺩ 

ﻭ ﻣﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻣﻈﻔﺮ

ﺑﻌﺪ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﻈﻔﺮ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﯾﺎ ﺑﻬﺶ ﻏﺬﺍ ﺑﺪﻫﺪ ﯾﺎ ﻫﺮ ﮐﻮﻓﺖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ، 

ﻣﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻤﺐ ﻫﺎ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻮﯼ ﺳﺮﻡ

ﻭﻟﯽ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﻣﻈﻔﺮ ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﻓﺮﻗﯽ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ

ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻻﺑﺪ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺍﺑﺮﻭ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ

ﺑﻌﺪ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﺪﻭ ﺑﺪﻭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﭘﯿﺸﺖ ﻭ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﯼ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ

ﺍﺵ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺗﻮﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯼ 

ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺟﺎﯼﻣﺎﺩﺭﺵ 

ﻭ ﻫﯽ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ

ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺧﺘﺮﺕ

ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ

ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﻟﻌﻨﺘﯽ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ 

ﻭ ﻫﯽ ﺗﻘﯽ ﺑﻪ ﺗﻮﻗﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﯾﺎﺩ ﻫﻢ ﻣﯿﻔﺘﯿﻢ... 

ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻫﺎ ﯾﮑﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﻌﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﺧﻮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ 

ﻭ ﻣﺎ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﯿﻢ ﭘﺎﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻏﺼﻪ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ

ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺁﻫﻨﮓ

ﺑﻌﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﭘﺴﺮ ﻣﻦ ﺑﺮﻭﺩ ﺗﻮﯼ ﻭﺑﻼﮔﺶ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ:

" ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﭘﺴﺮﯼ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﻌﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ"

ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ ﺗﻮ ﺑﺮﻭﺩ ﺗﻮﯼ ﻭﺑﻼﮔﺶ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ: 

" ﺑﺎﺑﺎ ﺣﺘﻤﺎ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺗﻮﯼ ﮐﻠﯿﭗ ﺑﺎﺯﺧﻮﺍﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﻣﻌﯿﻦ ﺍﺳﺖ"

ﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻟﻌﻨﺘﯽ ﻫﻢﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ

ﺷﺎﯾﺪ ﻧﻮﻉ ﻋﺎﺩﺗﺶ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ

ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺵ...!!!

جانگولک
۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۰:۰۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
قلقلک روی این لینک کلیک کن و وارد دنیای چگانه گویی شو 
جانگولک
۱۰ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

درسته که میگن هیچ جا خونه ی آدم نمیشه

اما بعضی وقتا ، آدم از خونه ی خودش ، محل زندگیش یا شهر خودش خسته میشه ، کلافه و سردرگم ...

امروز بعد از حدود یه ماه عشقم برمیگرده خونه ش ، خونه ای که فقط و فقط بخاطر این دوسش داره چون خانواده ش اونجان ، وگرنه علاقه ای نداره بهش ، تازه مشکل وقتیه که از کشوری که هستی هم خوشت نیاد ...

الان که دارم مینویسم تو هواپیما نشسته با کلی غصه ، عزیزم تو قلبمی همیشه ...

همین جا ، جلوی همه بهت میگم روانیتم آرامشششششششه من .

همه چیز درست میشه 

خبرای خوبی دارم برات که امیدوارم یادم نره بهت بگم

جانگولک
۳۱ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

بی روسری بیا که دقیقا ببینمت

اما به گونه ای که فقط من ببینمت

با تو نمی شود که سر جنگ وکینه داشت

حتی اگر که در صف دشمن ببینمت

نزدیک تر شدی به من ازمن به من که من

حس کردنی تر از رگ گردن ببینمت

مثل لزوم نور برای درخت ها

هر صبح لازم است که حتما ببینمت

حس می کنم دو دل شده ای لحظه ای مباد

درشک بین ماندن و رفتن ببینمت


#مسلم

جانگولک
۱۹ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

دید مجنون را شبی لیلا به خواب
کاسه ای در دست دارد خیس آب
.
گفت او را چیست ای شیدای من؟
در جوابش گفت ای لیلای من
.
کاسه ی آب است اما آب نیست
باده ی ناب است اما ناب نیست
.
اینکه میبینی حاصل افسون توست
دسترنج هق هق مجنون توست
.
سوختم در آتش بیداد تو
ریختم هر قطره اش با یاد تو
.
ابر بودم تشنه ی لیلا شدم
بس که باریدم تو را دریا شدم
.
عشق اگر روزی تو را افسون کند
لیلی اش را تشنه ی مجنون کند

جانگولک
۰۷ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﯼ ﮐﺮﻩ ﯼ ﺧﺎﮐﯽ ،
ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻓﮑﺮ
ﻭ ﻧﮕﺮﺵ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ !!
ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮ :
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﻔﮑﺮﺵ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ ،
ﺩﺷﻤﻨﺖ ﻧﯿﺴﺖ ؛
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﺖ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮ ،
ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ …
ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﮏ ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﯿﻢ ،
ﺭﻭﺍﺑﻂﻣﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ
ﺁﺭﺍﻣﺸﯽ ﺗﻮﺍﻡ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺎﺩﮔﯽ

جانگولک
۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ترشحات خوبی هایت
به سنگین ترین نقطه قلبم رسیده است
سبک تر شده ام حالا،مثل پروانه
استشهاد سلولهای بدنم گواهی میدهد
به بیکران شدن روحم در انزوای جسمت
من در ترانه های تو غرق شده ام
جنگ دست و پایم بی فایده است
وقتی روحم را از چنگم در اورده ای
من با تو زنده ام یا مرده ؟

جانگولک
۰۱ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۴۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

مدام به لحظه هایی فکر میکنم که مث اول زندگیه مشترکمون تنها شدیم و بچه هامون هر کدوم سر خونه و زندگیشون هستن !
جای خالیشون حس میشه ، دیگه مث قبل شاد نیستیم 
حس دلتنگی میاد سراغمون ، گاهی یواشکی چند قطره اشک میریزیم که نکنه غرورمون بعد این همه سال جلوی هم بشکنه ...
اما آخر شب !!!! مث قبل کنار هم میخوابیم و صبحِ روزِ بعد ...!!
من دیگه نیستم ! حداقل خوشحال از اینکه تا اخرین لحظه همراهت بودم و تنهات نذاشتم و تو ...
آخ که چقد دوس دارم اون لحظه تو بغلت بگیرم و بگم غصه نخور ... 
اما وقتی بدونی که تو چند سال اخیر چقد سخت با سرطان دست و پنجه نرم کردم، تو هم برام خوشحال میشی ، که بالاخره راحت شدم!
زینگگگگگگ ، زنگ میزنن ، وقت صبحونه س ، اما نمیتونی.......... ، هنوز کسی خبر نداره آخه همه فکر میکنن گم شدم هیشکی نمیدونه دیشب یواشکی اومدم پیش تو ... 
 چقد خوب بودیم تو این ۶۰ سال ، با هم آشنا شدیم ، ازدواج کردیم ، بچه دار شدیم ، بچه هامونو بزرگ کردیم به ثمر رسوندیم وحالا ، سرای سالمندان ، بازم با هم ... 
طولِ زندگی مث یه پلک زدن می مونه 
همدیگرو دوست داشته باشیم تا ابد 


جانگولک
۳۱ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

اللهم رب النور العظیم و رب الکرسی رفیع 



سحرگاه‍ بیست و هشتمین روز ماه رمضونه 

چه ماه خوبی بود ، نمیدونم شاید چون روزه 

میگرفتم و قرآن میخوندم ، امسال یه جور دیگه 

بود ، چون تو رو دارم ...

یا حی لا اله الا أنت 

دعای عهد هم با صدای استاد فرهمند همیشه حالمو 

منفجر میکنه 

اصن اگه عهد رو حفظم بخاطر استاد فرهمنده .. ..


اَللّـهُمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ 

   

خدایا بنمایان به من آن جمال ارجمند و آن پیشانى نورانى پسندیده را 


حالا که قراره تحریما رو بردارن دلم میخواد دلامون هم از تحریم برداریم و بتونیم راحت تر حرفای دلمون رو بزنیم ....


خدایا کمکم کن ، شرمنده ی کسی نباشم که امیدش به منه ....

🔴رنگ مو رو چند خریدی!؟


خدایا ، امام زمانمون بفرست ببینیم ما جزء خطاکاراییم یا یارای امام 


خدایا 

یه عالمه جونور آفریدی ، کرگدن و اسب و خر آفریدی

کلی به سوسک و پشه حال دادی ، به هر دو تاشون پر و بال دادی

نوبته خلقت که به آدم رسید ، یک دفعه ای بال و پرت ته کشید!

‌الان میگی من به تو عقل دادم، که هیشکی هم نداره غیر از آدم

پیش خودت نگفتی این کار بده؟ عقل بدی به هیچی هم قد نده؟


خدایا مریم واسه من میشه ؟ خواستم عاشق نباشما اما نشد ، خدایا کمک کن خوب باشم 

اللهم ان حال بینی و بینه الموت


خدایا هلپ می ، خدایا میشنوی اصن؟ آرهههههههههه آرهههههه‍هههه میشنوی بهم ثابت شد



همه چی درست میشه ... همه چی ...

جانگولک
۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۵:۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر