چگانه گویی

هیس!

شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۵ ب.ظ

مادر بزرگ باچارقدش اشکش را پاک کرد و گفت:

آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه.

اونقده دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم، نشد. 

دلم پر میکشید که حاجی بگه دوست دارم و نگفت

گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود، زیر چادر چند تا بشکن می زدم.

آی می چسبید.

گفت: بچه گی نکردم، جوونی هم نکردم. یهو پیر شدم

به چشمهای تارش نگاه کردم و حسرت ها را ورق زدم

گفتم: مادر جون حالا بشکن بزن، بزار خالی شی

گفت:حالا که دستام دیگه جون ندارن؟

انگشتای خشک شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه صدایی نداشتند

خنده تلخی کرد و گفت: 

اینقدر به همه هیس نگید. 

بزار حرف بزنن. 

بزار زندگی کنن.

آره مادر هیس نگو، 

آدمیزاد از "هیس " خوشش نمی یاد...

۹۴/۰۳/۲۳ موافقین ۳ مخالفین ۰
جانگولک

نظرات  (۱)

سلام
این هیس خیلی کارهارو خراب کرده
متن زیبایی بود خونده بودمش ولی بازم لذت بردم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی