زنبوره بی ادب
نشسته بود روی مبل و داشت به درختای تو حیاط نگاه میکرد
و گربه ای که تو کمین گنجیشکای روی درخت لحظه شماری میکرد تا پای یه بچه گنجشک بلغزه و ....
روز - خارجی - حیاط
اومد تو حیاط و رو تخت نشست ، بوی نعنا به دماغش میخورد خیلی خسته بود ، دیشب تا صبح نخوابیده بود و داشت با کسی که دوسش داره حرف می زد ... همینجوری تو فکر عشقش بود که
بوووومب دنگگگگ ، پمپ آب روشن شد یه نگاه به پمپ آب انداخت و دید گربه ی فرصت طلب هنوز زیر درخت تو کمینه ، یه دمپایی پرت کرد طرفش .... اما ، هههه گربه های امروزی اگه بهشون بگی بالا چشمت ابروئه،میان میخورنت
هوا خیلی گرم بود ، دوباره رفت تو فکر ... فکر کرد چی پیش میاد ، چی میشه
به آسمون نگاه کرد تا شاید مث شب ستاره بارون باشه ، اما نمیشد به آسمون نگاه
کرد چون خورشید خانم ترکونده بود ...
وییززززززززز
روز - داخلی
زنبوره دیگه شوخی که نیست 😂
فرار کردم ، آخه دقت کردم دیدم تو لونه زنبور بودم 😞
تمام حسم هم پرید ، الآن یادم اومد باید قرآن بخونم یه جزء
نمیدونم چی میشه ، اما فکر میکنم دوست داشتنه یه نفر خیلی خوب و قشنگه
وایی زنبورش خیلی بزرگ بود من برم استراحت کنم ...